جدول جو
جدول جو

معنی بمه بور - جستجوی لغت در جدول جو

بمه بور
رفت و آمد، آمد و شد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ سِ بُ)
دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار. سکنه آن 240 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنکه فراهم میکند و مرتب می سازد و ترتیب میدهد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ)
دهی از دهستان حومه بخش تکاب است که در شهرستان مراغه و ده هزار و پانصد گزی باختری تکاب و پنج هزارگزی شمال راه ارابه رو تکاب به میرانشاه واقع است. کوهستانی و معتدل است و 217 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و کرچک و حبوبات است. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان عربخانه، بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ وَ)
دهی از بخش قلعه زراس است که در بخش شهرستان اهواز واقع است. و دارای 106تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ قا)
مناسب و لایق و شایسته و سزاوار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان. واقع در 35هزارگزی شمال باختری اسدآباد. سکنۀ آن 350 تن می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. در تابستان اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
زالزالک وحشی سرخ میوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مو بور
تصویر مو بور
کسی که دارای موهای بور است بلوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچه حور
تصویر بچه حور
پریزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به زور
تصویر به زور
اجباری
فرهنگ واژه فارسی سره
اجبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نامناسب، نامطلوب، مطلوب، حالت دلخواه (این واژه در مناطق
فرهنگ گویش مازندرانی
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی
طرف پایین، قاشق چوبی بزرگ، شبیه ملاقه
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم اول زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی قدیمی در تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
بار هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی
رفت و آمد کردن، آمد و شد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی از دهستان خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
بی مزه، از میل انداختن، امساک در پذیرفتن، ابا کردن، بی مزه، از میل انداختن، امساک در پذیرفتن، اباکردن
فرهنگ گویش مازندرانی